اصلا روایت داریم که میگه: 《دلبر که چارلی فرسود از او》
و بدین سان فضای کثیف اینستاگرام را رها نموده و به سوی وبلاگ روی می آوریم.موقعی که به بیان اومدم همه یه بیانیه برای عرفانی نوشته بودند که وبلاگش رو بی خبر رها کرده بود و نگرانش شده بودند!
بعد از اون رضا اومد و قالب وبلاگ ساخت که اونم یهویی رفت یادم وقتی که داشتم سر قیمت چک و چونه می زدم باهاش متوجه شدم که اوضاع مالیش چندان جالب نیست! (کاش اینو بخونی و بدونی نگرانتم رضا) هر چند متوجه شدم بدی زیادی دیده قالباشو می دزدیدن و عوضش می کردن و به حقوقش احترام نمی ذاشتن
کاش هیچکس یهویی و بی خبر نره، منفورترین اتفاق وبلاگ نویسی همین که کسی که می شناختیش وبلاگش آپ نمیشه و حذف میشه و هیچ نشونی دیگه ازش نیست!
وبلاگ با اینستا، تلگرام و... خیلی فرق داره اینجا آدما خودشونن بدون ادعا،لمس می شن حس می شن درک می شن
به چارلی به ازای خاکی که سر ساختن وبلاگم کشیده قول دادم هیچوقت وبلاگمو رها نکنم! شاید ازش خسته بشم ولی هر موقع قلمبه شدن حجم احساساتم رخ داد اولین جایی که بیانش می کنم همین بیان خودمون باشه *_*